سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























یک جرعه زندگی

upsara

به نام او که تو را آفرید

 

کاش از ورای خاطراتم ، از گوشه شاد هستی ، نگاهی به شعر تنهایی هایم می کردی.

 

کاش می توانستی سوار بر پر پروانه ها به نرمی ململ سرخ گل ها به شهامت کوچ

 

چلچله ها به دیارم باز گردی.

 

نمی دانم در کدام لحظه ناب ، در کدام نگاه خسته ، درکدام گلچین گلهای بهاری در

 

کدامین دلتنگی مهربان عاشقانه گم شده ای که خبر از من تنها و منتظر نمی گیری.

 

تا من نیایم ، نگویم ، نپرسم ، تو نیز هیچگاه به کبودی آسمان حال و هوایم سری

 

نخواهی زد.

 

امروز دلتنگم . دلتنگ نگاهت ، حرفهایت ، خنده هایت، بی قرار نبودنت . نمی دانم چه

 

بگویم ، چه کنم تا لحظه ای از یادم از خاطرم به اعماق فراموشی ها بروی.

گریه ی غمگین دلم را برایت بگویم که حکایتی است از غم نبودنت. نازنینم تمامی

 

لحظه های بی تو بودن را می گذرانم شاید روزی، لحظه ای یا حتی نگاهی گذرا نصیبم باشد

 

از سوی تو.

 

سفرت را چه بگویم؟ گفت از رفتن توست که بی تاب تر از دیروزم می کند.

 

می گریم ، آری می گریم، می نالم. می خوانم از تنهاییها از غمها از رفتنت و نبودنت. از

 

رفتن و دیگر هیچ.

 

قصه غصه این رفتن تو ، مردن من، و باز رفتن تو....

 

چشمه ی زلال اشکهایم از اصرار به رفتنت خشکیده ، مرا به انزوای پشت آیینه های

 

دلتنگی تبعید کردی . نمی دانم کدام پری، کدام انسان ، کدامین بشری نسخه زندگیم را

 

به تنهایی پیچیده که تمامی لحظه های شاد با هم بودنها به انزوای دره های تاریکی

 

تنهایی منتهی است.

 

مرا دریاب که بی تو زخمی بر ساقه خشکیده من است و با تو خواب تناوری درخت

 

وجودم را به واقعیت حضورت می رسانم.

    دستنوشته های من

 


نوشته شده در یکشنبه 90/7/10ساعت 5:48 عصر توسط نرگس چ نظرات ( ) |


Design By : Pichak