سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























یک جرعه زندگی

Image Hosted by Free Photo Hosting at http://www.iranxm.com/

سلام ...

دوباره سلام . سلامی که از اعماق گلویی بیرون می آید که رنگ سرد تنهایی بغض عظیمی در

 

آن پنهان کرده . سلامی به سنگینی قلب تنهای من . سلامی به وسعت غمهای زندگیم.

 

سلامی به اندازه بی تابی چشمانم؛ به سپیدی قهر زمانه ؛ به گرمی اشکهای حسرتم.به دلفریبی

 

نجوای تنهایی سکوت .

 

سلامی به رنگ زیبایی عشق از یاد رفته ام.

 

سلامی به نگرانیهای غمگین مادرم، به خشکی کویر دلم ، به نگاه محزون تو؛ به تنهایی بی تو

 

بودن.

 

سلامهایم دیگر رنگ و بوی اشتیاق ندارد. دیگر نگاهمشور زندگی ندارد.

 

دستانم،

 

برایت از دستهایی بگویم که دیگر گرما را حتی در خواب هم نخواهد دید. از قلبی بگویم که

 

رفتنت را برای آمدنت صبر کرد.

 

برای تو از تنی  بگویم  که دیگر تاب تنهایی را ندارد. هنوز محتاج آغوشی است که مامن  

 

تنهایی ها ، غمها ، شادیها ، مهربانیها و دلتنگی هایم باشد.

 

به لبخند هایی می اندیشم که عاشقم کرد. به خنده ای که امید را برایم به ارمغان می آورد. به

 

قلبی  که سخاوت  دستان  پدر بزرگ را به یادم می آورد .  به مهربانی نگاه یک عاشق  ؛ به  

 

غم انگیزی کودکی یتیم . به سوز دل مادر مهتاب . همه را در تو یافتم در قلب مهربانت که

 

پاکی آنرا کبوتران حرم عشق می دانند و نگاهی که هنوز در حسرت داشتنش ایام را به دست باد

 

می سپارم.

 

لحظه های ناب با تو بودن اندکی بود و گذشت و من قدر آن با تو بودنها را ندانستم . کاش    

 

می بود آنچه که نگاهم اشتیاق و دلم حسرت آن را دارد.

 

مرا دریاب . ..

 

کجایی تا با لبخندی ؛ آغوش بازی ، کودک احساسم را نوازش کنی ؟

 

کجایی تا نگاهت گرمی عرق عشق را بر تنم برویاند. کجایی؟

 

کاش بودی و می دیدی که نگاهم دیگر سبزی بهار را ندارد. حال با رفتنت تنها باران پاییزی

 

است حال و هوای نگاهم. دیگر نه بهاری، نه عشقی ، نه گرمی و نه سخاوت دلی.

 

پس از تو همه را به یغما بردند.

 

دیگر اشکهایم هم برای تنهاییم مرهمی نیست .  کاش می بودی  و تنهایی هایم  را  به یغما

 

می بردی . کاش  می بودی.

 

ترانه ام ، قصه هزاره ام، شعرعاشقانه ام ؛ هنوز در یاد بود غم رفتنت ثانیه ها را به دست ابدیت

 

می سپارم و نگاهم رابر سر راهت قربانی می کنم.

 

هنوز پشت سرت زمین را با اشک دیده ام می شویم که ای سفر کرده ام ، باز آیی.

بیا تا رخت نبودنت را با بودنت به صندوق خاطرات تبعید کنم.

 

بیا ، بیا تا جان را فدای نام زیبایت کنم . بیا...


نوشته شده در دوشنبه 90/8/30ساعت 2:47 صبح توسط نرگس چ نظرات ( ) |


Design By : Pichak