یک جرعه زندگی
درختی زرین دستهای ما کی به هم می رسند کوچه ها روزی این آواز را شنیده بودند ودر تمام این سالها درختی زرین به خوابهامان می آمد اما باغچه ی روز کمتر از گنجایش آن بود پس تمامی رویا های این شهر به هم پیوست تا یک روز دیگر بیافریند بزرگتر ها ، رویاهایشان خیلی کوچک بود و رویاهای کودکان دست نیافتنی همه به انتظار ماندند تا رویا ها مثل رودخانه ای یکپارچه شود و کوچه ها، جامه آن روز بزرگ را می بافتند حالا سراغ هر کس که می روی رویا می بیند. شاعر( جمشید قنبری)
نوشته شده در دوشنبه 90/7/4ساعت
1:23 صبح توسط نرگس چ نظرات ( ) |
Design By : Pichak |