یک جرعه زندگی
سالهاست دلم تنهاست و قلبم خشکیده .نه می طپد و نه می خواند. نه صدایی و نجوای عاشقانه ای . سرد است نمی دانم هوا سرد شده یا دلم یخ زده . دستم بی جان است و پاهایم نا توان . حتی ساعت هم بهت زده به ثانیه گردش می نگرد که چگونه می دود و نمی رسد من که هیچ ... می لرزم از سرما از ترس از تنهایی ، از تاریکی قلبم ، از .. از هر آنچه که سیاه باشد و سرد... سکوت می کنم و سکوت و سکوت ،سکوتی که سخنی در انتهایش نیست. زبانی که گرچه گاهی می چرخدو میگوید اما جز آه از نهادش بیرون نمی آید. پنجره را ببندید سرد شده می لرزم.
نوشته شده در یکشنبه 90/12/7ساعت
2:20 صبح توسط نرگس چ نظرات ( ) |
Design By : Pichak |